
فرار می کنم از نگاه هایی که صادقانه اعتراف می کنند . نگاه هایی که تنها خودم میشناسم شان . کسی نمی فهمد . می ترسم . می ترسم آن کسی نباشم که می خواهد . می ترسم اشتباهی باشم . می ترسم سوء تفاهم باشم . فرار می کنم . پنهان می شوم . بهانه می آورم ... و البته همیشه هم موفق نمی شوم . گاهی نگاه ها و حس ها ناگهانی پیدایشان می شود . خودم را گم می کنم . و اگر لبخند بزند ... کلافه می شوم . بی حوصله می شوم . هر طور شده ناپیدا می شوم . می ترسم . چه کنم ؟
معشوقه بودن را خوب نیاموخته ام .
* : این متن بزرگانه نوشته نشده است . زیاد به دل نگیرید .
* : این متن بزرگانه نوشته نشده است . زیاد به دل نگیرید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر