۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

معضلی به نام روزنامه سلامت ... !


قبل از اینکه زنگ آخر بخورد و با معصومه تند و تند از مدرسه بیرون بیاییم که به سرویس برسیم ، ویارم می گیرد که بروم از دکه سر خیابان راه آهن یک روزنامه بخرم . هزینه اش هم جا ماندن از سرویس و حمل کیف سنگین لپ تاپ است که نفسم را می برد تا به سر خیابان برسم . توی کیف سه تا کتاب قطور زیست شناسی ست . سوار سرویس که می شوم باز هم دو دل ام که بروم ؟ یعنی واقعاً بروم ؟ و از آنجایی که اکثر اوقات یکهو ! تصمیم می گیرم ، از سرویس پیاده می شوم و به سمت دکه می روم . کیف خیلی سنگین است . نفسم بند می آید . هر جور هست اول خودم را به پاساژ ملت می رسانم و از شاگرد مامان دو تومن پول می گیرم و بعد هم ... بله ! کمتر از پنج دقیقه روزنامه سلامت توی بغلم است . بعد هم سمت تاکسی ها می روم و ... 
این حال پنج شنبه های من است . هر پنج شنبه که روزنامه سلامت می آید و وسوسه خریدنش مرا تا سر خیابان راه آهن می کشاند . حتی اگر نفسم بگیرد . حتی اگر از سرویس جا بمانم . حتی اگر خسته باشم . به داشتن و خواندنش می ارزد :)

هیچ نظری موجود نیست: