۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

چلاق شدیم .


... ما مردیم از بس زندگی آن جوری که دلمان می خواست نشد ، مردیم از بس زندگی ، شبیه زندگی های آن همه کتابهای قصه ای که خوانده بودیم نشد ، و از بس که آدمهای توی زندگی امان شبیه به آن همه آدم های توی آن همه کتابهای قصه از کار در نیامد که نیامد ... ما مردیم از بس زندگی لنگ زد ، آدمها لنگ زدند و ما هم ... چلاق شدیم از بس که لنگ زدیم ، تا بلکم ، همه چیزمان به همه چیزمان بیاید!
تلخ تر آن است که همه اش به این نقطه ی لعنتی برسی که مجبور بشوی همچو اعتراف وحشتناک ِ مزخرفی را روی کاغذ بیاوری ... روی صفحات زندگی ات حتی ... این نوشتن ، آدم را چه بیمار می کند گاهی ... امشب از آن شب هاست که تمام نمی شود لعنتی و بغض که تا نیمه چسبیده بیخ گلوم را ...
... ما مردیم از بس هیچ کس به هیچ کجاش نبود روح ِ ما ، روان ِ ما ، اعتراض ِ ما ، درد ِ ما ، رنج ِ ما ، رنجش ِ ما ، ... قلب ِ ما حتی !

هیچ نظری موجود نیست: