" سر ِ گور ِ گئورگ ، اشکی نریختیم .
ادگار با نوک کفشش به خاک نمناک لب گور زد و گفت : " او این زیر است ." ادگار کلوخی برداشت و آن را به هوا پرتاب کرد . صدای افتادنش را شنیدیم . او کلوخ دیگری برداشت و به داخل جیب کتش انداخت . ما صدای آن را نشنیدیم . ادگار به کف دست هایش نگریست و گفت : " چه کثافتی ! " می دانستم منظورش فقط کثیفی نبود . گور مثل یک کیسه در آنجا افتاده بود . به خودم گفتم : " آن پنجره در واقع توهمی از یک پنجره بوده است . من به آن دست زدم . دستانم آن را پنجره ای معمولی یافتند . باز کردن و بستن آن ، مشکل تر از باز و بسته کردن چشمانم نبود . پنجره واقعی باید توی همین گور باشد . " *
* از کتاب سرزمین گوجه های سبز .
** Decision - Zbigniew Preisner
ادگار با نوک کفشش به خاک نمناک لب گور زد و گفت : " او این زیر است ." ادگار کلوخی برداشت و آن را به هوا پرتاب کرد . صدای افتادنش را شنیدیم . او کلوخ دیگری برداشت و به داخل جیب کتش انداخت . ما صدای آن را نشنیدیم . ادگار به کف دست هایش نگریست و گفت : " چه کثافتی ! " می دانستم منظورش فقط کثیفی نبود . گور مثل یک کیسه در آنجا افتاده بود . به خودم گفتم : " آن پنجره در واقع توهمی از یک پنجره بوده است . من به آن دست زدم . دستانم آن را پنجره ای معمولی یافتند . باز کردن و بستن آن ، مشکل تر از باز و بسته کردن چشمانم نبود . پنجره واقعی باید توی همین گور باشد . " *
* از کتاب سرزمین گوجه های سبز .
** Decision - Zbigniew Preisner
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر