
اصلا مزه اش به همین است . این که من با عشق ببافم و تو گردنت بیندازی . گرهِ کلاف ها را با حوصله از هم باز کنم . با عشق . بعد بنشینم و از آهنگ های نوستالژیک و خاطره انگیز گوش بدهم و ببافم . تعجب می کنی ؟ از این که موقع بافتن این قدر صبورم ؟ منی که حوصله این کارها را ندشتم ؟ منی که سرم در کتاب بود و هنوز طعم زنانگی کردن را نچشیده بودم ؟ قشنگ است . نه ؟ این که هی ببافم و هی حواسم پرت شود به تو که وقتی گردن ات بیندازی ، چه می شوی ... بعد هی بشکافم که دیرتر تمام شود این حس قشنگی که جان ناآرامم را آرام می کند . دوست دارم این حس زیبا را .
شال را گردن ات بینداز . هوا سرد است . همه چیز سرد است . سردت می شود . دردت به جانم ... .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر