می خواهم بنویسم ؛
از بالابلند*های یک دختر تازه بالغ . شاید یک مجری تلویزیون . شاید یک هنرپیشه ای که بدجوری دلش را می برد و او با ام پی فور هر شب از هر قسمت سریال ، فیلم می گیرد و آخر شب زیر پتو وقتی همه خواب اند ، تماشایشان می کند . و رویا می سازد و رویا می سازد . و می میرد . می میرد ...
از تصویر یک مرد نویسنده ی سابقا لیبیایی و فعلا انگلیسی که چقدر می تواند حرف داشته باشد برای گفتن . از حرف هایی که می زند . کارهایی که هر روز انجام می دهد . و از دختری که حرف هایش را شنیده است و ساعت شش و پانزده دقیقه صبح زیر دوش حمام ، عقاید و نوع زندگیش را هضم می کند . وقتی همه خوابند ، اما او هر روز بیدارتر می شود ...
از حالت صورت اش وقتی در اتاق راه می رود{ پرواز می کند } و موسیقی گوش می دهد . از لحظه ای که صورت یک مرد جوان آهنگساز ایسلندی را تصور کرده است و لبخند و غروری که در چهره اش موج می زند . آدم هایی که او را تماشا می کنند و مرد بور ایسلندی مهربانش را .
از چیزهایی که هیچ وقت باورشان نداشته است / ندارد . که ضعیف نیست . که عاشق بودن جرم نیست . که در دنیای خود بودن دیوانگی نیست .
از موسیقی ؛ که دیوانه وار دوستش دارد . هر آهنگ ، یک حس . هر آهنگ یک خاطره . زندگی .
ادامه دارد ...
۱ نظر:
نوروز نود و دو مبارک
ارسال یک نظر