با اعتماد به نفس تمام ، قیچی سبز کاردستی را در دستم گرفتم .
صندلی قهوه ای رنگ و رو رفته را گذاشتم وسط اتاق . " رومینا " روی صندلی نشست . خواهر هم کنار دستم ایستاد . شاگردم شد مثلاً . من هم شدم آرایشگر . رومینا موهای بلند و فری داشت . مشکی ِ مشکی . اتاق ، نور کم سویی داشت . همیشه همینطور بود . اتاق بازی بود . آن اتاق دیگری نه اتاق بازی بود و نه اتاق خواب . فقط گهگاهی تابستان ها آنجا می رفتم و سرم را می بردم توی پنجره و توی کولر می خواندم " اَ اَ اَ اَ " . بعد هم سرما می خوردم . سخت . مادر دعوایم می کرد . اما من همیشه این کار را می کردم . حس خیلی خوبی بود . کِیف می داد .
اتاقِ کم نور عروسک داشت ، عکس داشت ، تخت داشت ، پنجره داشت . آن جا بازی می کردیم . دسته ای از موهای رومینا را در دستم گرفتم و با قیچی ِ کاردستی شروع کردم به کوتاه کردن موهایش مثلاً . قیچی کُند بود . هی باز و بسته اش کردم . رومینا گفت آخ . گفتم صبر کن دارد تمام می شود . از هر قسمت از موهایش قسمتی را کوتاه کردم و هر دفعه موهای کوتاه شده را می انداختم پشت کمد . بعد آب پاشیدم به موهایش و گفتم تمام شد . مبارکت باشد . خوشگل شدی . خواهر هم تأیید کرد . بعد شام که خوردند رفتند . خانه شان طبقه بالا ی خانه مان بود .
پنجره ی آشپزخانه به حیاط پایین خانه شان باز می شد . صبح مادر صدایم کرد . رفتم آشپزخانه . با همان قیافه ی خواب آلود . رومینا و پدر و مادرش پشت پنجره ایستاده بودند . شستم خبردار شد . پدرش گفت تو موهای رومینا را کوتاه کردی ...؟ . قلبم داشت از جا کنده می شد . گوش هایم داغ شده بود . چیزی نگفتم . همه داشتند نگاهم می کردم . رومینا سرش را پایین انداخته بود ...
صندلی قهوه ای رنگ و رو رفته را گذاشتم وسط اتاق . " رومینا " روی صندلی نشست . خواهر هم کنار دستم ایستاد . شاگردم شد مثلاً . من هم شدم آرایشگر . رومینا موهای بلند و فری داشت . مشکی ِ مشکی . اتاق ، نور کم سویی داشت . همیشه همینطور بود . اتاق بازی بود . آن اتاق دیگری نه اتاق بازی بود و نه اتاق خواب . فقط گهگاهی تابستان ها آنجا می رفتم و سرم را می بردم توی پنجره و توی کولر می خواندم " اَ اَ اَ اَ " . بعد هم سرما می خوردم . سخت . مادر دعوایم می کرد . اما من همیشه این کار را می کردم . حس خیلی خوبی بود . کِیف می داد .
اتاقِ کم نور عروسک داشت ، عکس داشت ، تخت داشت ، پنجره داشت . آن جا بازی می کردیم . دسته ای از موهای رومینا را در دستم گرفتم و با قیچی ِ کاردستی شروع کردم به کوتاه کردن موهایش مثلاً . قیچی کُند بود . هی باز و بسته اش کردم . رومینا گفت آخ . گفتم صبر کن دارد تمام می شود . از هر قسمت از موهایش قسمتی را کوتاه کردم و هر دفعه موهای کوتاه شده را می انداختم پشت کمد . بعد آب پاشیدم به موهایش و گفتم تمام شد . مبارکت باشد . خوشگل شدی . خواهر هم تأیید کرد . بعد شام که خوردند رفتند . خانه شان طبقه بالا ی خانه مان بود .
پنجره ی آشپزخانه به حیاط پایین خانه شان باز می شد . صبح مادر صدایم کرد . رفتم آشپزخانه . با همان قیافه ی خواب آلود . رومینا و پدر و مادرش پشت پنجره ایستاده بودند . شستم خبردار شد . پدرش گفت تو موهای رومینا را کوتاه کردی ...؟ . قلبم داشت از جا کنده می شد . گوش هایم داغ شده بود . چیزی نگفتم . همه داشتند نگاهم می کردم . رومینا سرش را پایین انداخته بود ...
سال ها بعد که خواستیم از آن خانه برویم ، وقتی کمدها را جلو کشیدند ، موهای رومینا معلوم شده بود . حتماً مادر لبش را گاز گرفته بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر