۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

گاهی به ساده بودن خودم خنده ام می گیرد . به این که هنوز احساسات کودکی هایم را دارم . به اینکه هنوز خریدن ساعت دسته چرم ، بدلی جات ، کتاب و ... ذوق مرگم می کند . به اینکه هنوز خریدن این چیز ها می تواند برایم یک روز شاد و قشنگ درست کند . چه بهتر که آن روز پنج شنبه باشد و من هم عاشق این روز .
خب قبول دارم که خوره ی ساعتم . ولی هر بار از خریدن ساعت بیشتر ذوق می کنم . امروز یک ساعت دسته چرم صفحه سفید گرفته م . از عصر تا حالا چندین بار عین بچه ها نگاهش کردم . هی بستمش به دستم . هی ذوق کردم . کودکی هفت ساله می شدم که از خوشحالی می خواست پَر بکشد ...

هیچ نظری موجود نیست: